تکراری

آیدا احدیانی
aida_ahadian@yahoo.com


نمی دانم سر کدام خیابان ایستاده بودم که آمد. کاغذ سفید دستش بود. گفت که حامله است. گفتم : از کی ؟ کاغذ سفید را زمین انداخت و رفت. کاغذ را بر داشتم . تند را نمی رفت. دستش را گرفتم. دستمال سفید دستش بود.
گفتم : معذرت می خواهم. تو که بهتر می دانی او بخاطر بچه دار نشدنم از من جدا شد.
گفت که از دکتر پرسیده  دکتر گفته است که می شود. من و قبلی با هم سازگار نبودیم مثل اسید ضعیف و باز ضعیف که بر هم اثر نمی کنند. و حالا او باز قوی بود. قبول کردم.
گفت : نگهش داریم نه ؟
گفتم : باشه.
گفت : باید ازدواج کنیم چون اینطوری درست نیست.
قبول کردم.
مادرم گفت : تو دیگر چقدر ساده ای! تو که بچه دار نمی شوی. این ها همش بهانه است.
خواهرم گفت : چقدر بعضی از زنها بلدند که .. آه  باز در رفت .
رو میزی را که می بافت نشان مادر داد.
مادر گفت : نکش , نخ را نکش.. بده من درستش بکنم.
گفتم : تمام نشد.
مادر گفت : دوازده نفره است. برای سرویس ناهارخوریش می بافد.
گفتم : کدام سرویس؟
گفت : ناهارخوری , توی ژورنال انتخابش کردیم. سفارش می دهیم , بعدا.
گفتم : ازش خبری نشد؟
گفت: ماه پیش مادرش زنگ زد. گفت خانه جدیدش تلفن ندارد. ولی با آنها تماس گرفته گفته تا بهار می آید.
خواهرم گفت : درست شد؟
مادر گفت : آره , ولی زیاد نخ را نکش از دو جا نازک شده. باید زودتر تمام شود. خیلی وقت نداریم.
عروسی ما بهار بود. مادرم و خواهرم نیامدند. بچه که بدنیا آمد,مادرم گفت که اصلا شکل من نیست. نگاهش کردم. شکل همه بچه هایی بود که تا به آن روز دیده بودم. قرمز با لثه های بی دندان و دماغ کوچک. شکل هیچکس نبود و شکل همه کس بود. گریه می کرد.
نمی دانم چه فصلی بود. پاییز بود یا اول زمستان که گفت : "افسردگی شدید دارم. دکتر گفته باید محیطم را عوض کنم. "
گفتم : یعنی چه؟
گفت : باید بروم خانه جدا بگیرم. باید تا مدتی شما را نبینم.
گفتم : شما؟
گفت : تو و بچه.
از صدای گریه بچه بیدار شدم. نبود. رفته بود. مادرش گفت :"گفته دنبالش نگردید. خودش بر می گردد. خوب که شد." خوب نشد. برنگشت.بعضی وقتها بچه از من می پرسد که مادرش کجاست. می گویم : " یک کشور دیگر ." نمی پرسد کجا یا چرا. هیچ وقت نمی پرسد چرا. بعضی وقتها یک چراهایی را که به نظرم خوب است که بداند برایش توضیح می دهم. مثل اینکه چرا باران می بارد. نگاهم می کند. گوش می دهد ولی می دانم که اهمیتی نمی دهد. من هم اهمیت نمی دهم. همیشه همه چیز همانطور می شود که باید بشود, این دیگر چرا ندارد. فقط یکبار از مادرم پرسیدم که چرا رومیزی خواهرم تمام نمی شود؟ گفت:" خودش شبها هر چه را که بافته می شکافد." چشمهایش را پاک کرد.



آیدا
دسامبر 2004 تورنتو




 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32560< 11


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي